من از همیشه های بی تو چقدر میترسم !!!!
من از خواب هم میترسم
من از مرگ میترسم ، اینکه نکند دستهایت به رقص با دستهایم قیام نکنند
و من با خاک درآمیزم
بگذار دوستت بدارم و عشقی که سالهاست در صفحه گم شده های
زندگی می جسته ام در تو بیابم
حتی در گوشه صدایی که پشت این شیشه سرد برایم مینویسی
بگذار هرروز در خیالم آغوشی برایت کوک کنم
با تو پرواز کنم
بگذار که بشکنم به پای تو تمام عهدهای بسته گذشته ام را
بگذار دوستت بدارم ای عشق سفر کرده به سرزمین دور
و باز
بگذار دوستت بدارم