شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
شانه ات مجابم میکند در بستری که عشق ، تشنگی ست زلال شانه هایت همچنانم عطش میدهد در بستری که عشق مجابش کرده است
نذر کرده ام اگر نیاید
پیاده از یادش
تا
فراموشی اش
قدم بردارم
سلاممممممم داداشی خوبی؟؟نیستیاااااااا....البته منم نبودم.امروزلپ تاپ داداشم درست شداومدم وبم...خانمت خوبه.؟؟توخودت خوبی؟چیکارامیکنی؟
سلام
چراسرنمیزنید
چشم زیتون سبز در کاسه
سینه ها سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت
چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟
سبز یا قرمز؟
ترش یا تلخ؟
تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی
ابتدا از کدام می چینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی
در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان
اخم هایت معلم دینی
هر لبت یک کبوتر سرخ است
روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی
می شوی یک پری دریایی
از دل آب اگر که برخیزی
می شوی یک صدف پر از گوهر
روی شن ها اگر که بنشینی
هرچه هستی بمان که من بی تو
هستی بی هویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی
مثل سنگی بدون سنگینی
« غلامرضا طریقی »
سینه ام یک دفتر تا خورده است
واژه هایش خیس و سرد و مرده است
من نمیگویم ولی انصاف نیست
دوریت گویی دلم را برده است …
سلالم اپم
بازم سربزنید
سلام مرسی از حضورت در وبم ممنون